سخت ترین لبخند


خیلی سخت است. اینکه توانایی و جسارت دریدن نقاب دیگران را داشته باشی ولی خبر از دل نازکشان هم! و سخت تر از این لبخندیست که باید حواله ی دوستانی کنی که می دانی با نقابشان

دوستشان داری...! 

 

 

 

 

 

 

 

بعدنوشت:من ایجا هستم.اما به نحوی دیگر

گذر شب

امشب بی تو گذشت . فردا شب هم همین طور . حالا که فکرش را میکنم ، انگار دیشب هم بی تو گذشت . اصلا مگر شب چیست که بی تو بگذرد ؟ راستی از کجا می گذرد این شب ؟ آدرسش را بده تا سرراه شب کمین کنم . تا بی هوا جلویش بپرم و سلامی بکنم و بگویم به خیر . فکرش را بکن . به شب بگویم به خیر . و آن را بچپانم توی پیامی و بفرستم برای کسی که دوستم بود . پیامی که در آن ، شب به طرز مهربانانه ای اسیر است . اسیر است ولی می گذرد . امتحان کرده ام . زیاد هم . هر بار گذشته است و من مانده ام حیران . که چرا دیشب و امشب و فردا شب ، بی تو می گذرد ؟

دَ وَ ر ا ن

عق می زنم و می چرخم. شاید هم من ایستاده ام و دنیا می چرخد. نمی دانم. صدای خش خش دمپایی می آید. عق می زنم و باز می چرخد؛ خودم و یا دنیا شاید. بوی غذای سوخته می آید. قرمه سبزی شاید. دوباره عق می زنم. صدای زنگ موبایلی می آید و صدای فریادی. نمی توانم. هنوز عق می زنم و هنوز می چرخ م د . درمی زنند.اَه. نمی خواهم بیایی. می خواهم تنها باشم. نیا.

سکوت...........

مغزم از سکوت پرشده.
هم صدای دادو فریاد آدم ها رو می شنوم، هم صدای بوق و ترمز ها، هم صدای قدم ها و زنگ ها و آژیرها. ولی نمی فهمم. هیچ کدام باعث نمی شن سرم رو برگردونم و نگاه کنم حتی ؛ جز اسم خودم که توی فضا می پیچه و یا یه زنگ آشنا که شاید برای من به صدا دراومده. دنیام به شدت خصوصی شده. دوستان شاکی ان. می گن حداقل یه جک واسه خودت تعریف کن تا ما خنده ات رو ببینیم!
می خندم. ولی نه به شوخی شون. به گوش خودم که این رو شنید شاید!!