دَ وَ ر ا ن

عق می زنم و می چرخم. شاید هم من ایستاده ام و دنیا می چرخد. نمی دانم. صدای خش خش دمپایی می آید. عق می زنم و باز می چرخد؛ خودم و یا دنیا شاید. بوی غذای سوخته می آید. قرمه سبزی شاید. دوباره عق می زنم. صدای زنگ موبایلی می آید و صدای فریادی. نمی توانم. هنوز عق می زنم و هنوز می چرخ م د . درمی زنند.اَه. نمی خواهم بیایی. می خواهم تنها باشم. نیا.

سکوت...........

مغزم از سکوت پرشده.
هم صدای دادو فریاد آدم ها رو می شنوم، هم صدای بوق و ترمز ها، هم صدای قدم ها و زنگ ها و آژیرها. ولی نمی فهمم. هیچ کدام باعث نمی شن سرم رو برگردونم و نگاه کنم حتی ؛ جز اسم خودم که توی فضا می پیچه و یا یه زنگ آشنا که شاید برای من به صدا دراومده. دنیام به شدت خصوصی شده. دوستان شاکی ان. می گن حداقل یه جک واسه خودت تعریف کن تا ما خنده ات رو ببینیم!
می خندم. ولی نه به شوخی شون. به گوش خودم که این رو شنید شاید!!